حلول ماه رحمت و مغفرت
بر همه عزیزان مبارک باد
پیامبر گرامی اسلام(ص) می فرمایند:
" هر کس ماه رمضان بر او بگذرد و آمرزیده نشده باشد، خدا او را نیامرزد."
خدایا ما را از آمرزیدگان این ماه قرار بده.
می گویند هنگامی که انسان حب دنیا را از دل خودش بیرون کرد شادی و شعف عجیبی انسان را فرا می گیرد و تمام غمها از دلش زدوده میشود اگر از این مرحله به سلامت بگذرد و گرفتار عجب و بغی نشود بزودی عاشق می شود و یک غم سنگین و موقری تمام وجودش را می گیرد که دیگر هیچ یک از جاذبه های دنیا نمی تواند او را خوشحال کند و همینطور ناراحت .در آن مرحله است که سالک می گوید: الهی استغفرک من کل لذه بغیر ذکرک
ثبات دل
گاهی دل، آیینه ی بیرون و محیط اطراف میشود؛ از آن چه دور و بر آن میگذرد، اثر میپذیرد و حرفها، رفتارها، صحنهها و عملها در آن انعکاس مییابد؛ وسوسهها به تشویشش میکشد؛ جاذبهها دچار لغزشش میسازد؛ تحولات جامعه او را هم عوض میکند؛ برخورداریها به غفلتش میکشاند؛ شبههافکنیها از راه حق به در میبردش و چنین عوارضی، کم نیست.
این است که ثبات دل بر آن چه حق، خوب و ارزش الهی است، اهمیت مییابد. در دعاهایمان از خدا میخواهیم: «ثبّت قلبی علیدینک ...؛ پروردگارا! دلم را بر آیین خودت، استوار و پابرجا بدار» و این دعایی است که پیوسته حضرت رسول( صلیاللهعلیهوآله ) از خدایش میخواست.(1)
کم نبودهاند آنان که عمری در دامن اسلام زیسته، با باورهای دینی به سر بردهاند؛ اما در لحظات واپسین، با حالت کفر، نفاق و عناد مردهاند. «عاقبت به خیری» از همین جاست که ارزش مییابد و از بهترین خواستههای ما از آستان الهی به شمار میآید.
در تاریخ، از عابدی سخن گفته شده که پس از عمری پارسایی، عبادت و صومعهنشینی، در حادثهای، فریب نفس امّاره را خورد و رسوای عالم گشت و در پای چوبه دار، یک لحظه بر ابلیس سجده کرد و هم دنیایش را باخت و هم آخرتش را سوزاند.
دل، حالتی میان خیر و شر و صلاح و فساد دارد و مصون از لغزیدن به سمت تباهی نیست؛ هیچ کس هم نبایدخاطرجمع باشد که «ما به انحراف و کفر کشیده نخواهیم شد»! باید از خدا خواست تا دل را در مسیر پاکی، نورانیت و عبودیت استوار بدارد.
مراقبت از حالات دل و به اصطلاح عارفان، «کشیک نفس کشیدن»، میتواند این ثبات را فراهم آورد و خطر لغزشها را بکاهد. بدترین حالت برای انسان، ضلالت پس از هدایت است. سقوط پایگاه دل در برابر هجوم قوای شیطانی و نبودن نیروهای مقاوم، این سرنوشت را برای دل پیش میآورد.
در دعاهای قرآنی چنین آمده است:
«ربّنا لا تزغ قلوبنا بعد اذ هدیتنا؛ خداوندا! پس از آن که هدایتمان کردی، دلهای ما را از حق برنگردان»(2)
این خواسته، نشان میدهد که این خطر، همیشه محتمل است و هدایت یافتگان، نباید احساس امنیت صددرصد کنند و از تحولات درونی، روحی و فکری خویش غافل شوند.
دل هرجایی
دل را باید پایبند یک حقیقت و محبت کرد و بر سر همان ایستاد و وفا نشان داد.
شاید هیچ گوهری نفیستر از عشق و محبت نیست که خانه ی دل را به تصرف خویش در میآورد و فرمانروای دل میشود؛ به شرط آن که این فرماندهی، از خدا و عقل فرمان بگیرد و راه ورود بیگانه به این خلوتسرا را ببندد.
چه زیبا فرمود رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) که دل، همچون گنجشک میماند که هر لحظه در جایی و بر شاخهای است؛ اما دلهای باایمان، چنین نیست. موءمن، میگوید «خدا» و تا آخر میایستد و ثمره این ایستادگی موءمنانه را هم با نزول فرشتگان و مژده بهشت دادن میبیند؛ «الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا...».(8)
در کلام پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) آمده است: «دل، پادشاه است و سپاهیانی دارد. اگر این فرمانروا صالح و شایسته باشد، سپاهیانش هم صالح خواهند بود و اگر پادشاه، خراب باشد، لشکریانش هم خراب و فاسد میشوند».(9)
نباید گذاشت این دل، هرجایی شود و هر روز به کسی و چیزی دل ببندد. محبتها را باید کنترل کرد. چه علاقههایی وارد دل میشود؟ کدام جاذبهها دل ما را تسخیر میکند و ما را به دنبال خود میکشاند؟ محبت چه کسانی بر زندگی ما چه تأثیراتی میگذارد؟ آیا نباید به دروازهبانی دل پرداخت؟
خواهی نخوری ز تیم ابلیس، شکست
باید به دفاع از دل و دیده نشست
چون شوت شود به سوی دل، توپ گناه
دروازه دل به روی آن باید بست (10)
اگر بخواهیم دل، هوسهای بیجا نکند، باید بر دیده، کنترل و نظارت داشته باشیم؛ وگرنه باید همچون باباطاهر عریان، هم از دست دل، نالان باشیم و هم از دست دیده، گریان و فریاد زنان؛ زیرا «هر آن چه دیده بیند، دل کند یاد»!
دل هرجایی، دچار عشقی سطحی، زودگذر و سرراهی میشود؛ عشقی که بر درک، عقل و فهم او تأثیر میگذارد و سادهلوحانه، به هر چیز، از نگاه دوستی و عشق مینگرد و فریب ظاهری آراسته را میخورد و از باطنهای مسموم، غفلت میورزد.
این کلام علوی در نهجالبلاغه، اشاره به این گونه عشقهای مجازی است که کار دلهای هرجایی است:
هر کس عاشق چیزی شود(عشق دنیائی)، آن عشق، نابینایش میکند و دلش را بیمار میسازد؛ پس او مینگرد؛ اما با چشمی عیبناک، و میشنود؛ اما با گوشی ناشنوا. شهوتها پرده ی عقلش را میدرد و دنیا، دلش را میمیراند».11
با این حساب، آیا بهتر نیست که قیمت خانه ی دل را بدانیم و اگر اجاره میدهیم، به کسی و چیزی اجاره و اختصاص دهیم که شایستگی حضور و اقامت در این «حرم الله» را داشته باشد؟
نشناخته را محرم هر راز مکن
قفل دل خود بر همه کس باز مکن
در قلّک دل برای آینده خویش
جز عشق خدا و دین، پسانداز مکن
چنین پسانداز محبت، هم دل را قیمتیتر میکند، هم در روز مبادا، به کار میآید!
به یاد او ...
هنگامى که درباره ذکر خدا و مطلوب بودن آن سخن به میان مىآید و مثلا در وصف دوستان خدا گفته مىشود که دائما به ذکر خداوند مشغولند و هیچ کارى آنها را از ذکر خدا باز نمىدارد، در آغاز چهره افرادى در ذهن انسان تصویر مىشود که پیوسته لبهایشان در حرکت و به ذکر خداوند گویا است و زبانشان مشغول خواندن اذکار و اوراد است؛ یعنى در ابتدا، مردم ذکر را منحصر در ذکر لفظى مىدانند؛ در صورتى که طبق آنچه از روایات و قرآن کریم استفاده مىشود، گستره و عمق ذکر فراتر از این است. از این رو، ضرورت دارد قدرى درباره مفهوم ذکر بحث کنیم.
در زبان فارسى کلمه یاد معادل کلمه ذکر است که به خوبى معناى آن را مىرساند.
کلمه یاد معادل کلمه ذکر است، ذکر و یاد در جایى به کار مىرود که دل انسان متوجه چیزى باشد.
کاربرد ذکر در مقابل غفلت و نسیان
از جمله کاربردهاى کلمه ذکر، کاربرد آن در مقابل غفلت و نسیان است. این دو کاربرد در قرآن نیز ذکر شده است.
ذکر گاهى در مقابل غفلت گفته مىشود، مانند آیه:
«ولا تطع من اغفلنا قلبه عن ذکرنا ؛ و از آن کسى فرمان مبر که دل او را از یادمان غافل کرده ایم.» (کهف/28)
و آن عبارت از این است که انسان توجه به علم خود نداشته باشد. یعنى علم به چیزى دارد، ولى خودش متوجه نیست که علم به آن دارد و گاهى در مقابل نسیان گفته مىشود و آن عبارت از زایل شدن صورت علمى از محفظه ذهن است چنان که مىفرماید:
«و اذکر ربک اذا نسیت ؛ بیاد آر پروردگارت را هر وقت که فراموش کردى.» (کهف/24)
بنابراین ، ذکر یعنى وجود صورت علمى در حافظه و همان طور که نسیان داراى آثارى است، ذکر هم آثارى مخصوص به خود دارد. ذکر و یاد در جایى به کار مىرود که دل انسان متوجه چیزى باشد؛ خواه انسان به چیزى که قبلا توجه نداشت توجه یابد و یا این که پس از فراموشى چیزى که قبلا به آن توجه داشت ، مجددا به آن توجه یابد. گاه نیز به این صورت است که پس از غفلت از چیزى ، از حالت غفلت خارج مىگردد و مجددا به آن توجه مىیابد.
اللهم انی اسئلک الامان یوم لا ینفع مال و لا بنون
امان از اون روزی که نه مال بدرد می خوره و نه فرزند فقط با یه کفن منو از این دنیا می برند هر چی دارم باید بزارم و برم عنوان شهرت ثروت فرزند همه را باید بزارم برم اونی که بدردم می خوره فقط حسینه . انشا ا ... آقا خودش کمکم می کنه . آقا جونم تو به من قول دادی بیای چشم انتظارت ارباب....
الا من اتی ا... بقلب سلیم ...
و اسئلک الامان یوم یعرف المجرمون بسیماهم
همه از چهره ام می فهمند چکاره بودم همه می فهمند من گنهکار بودم یا خوب بودم نکنه نامه عملم رو به دست چپم بدهی ...
وقتی کسی « مسئول » می شود به دو معنی است یکی اینکه پست و مقامی بدست می آورد و به ریاست و وزارت و وکالت و معاونت و مدیریتی می رسد ، معنای دیگرش آنست که نسبت به بعضی امور و عملکردهایش مورد بازخواست و « سئوال » قرار می گیرد و « مسئول » است .
و ... این معنی اغلب فراموش می شود و مسئولان گاهی در پیچ و خم اشتغالات روزمره از یاد می برند که اگر بر مردم رئیس و بالادست اند ، در پیشگاه خدا بنده اند و فرودست . اگر فرمان می دهند ، خودشان هم تحت فرمان خدایند ، اگر بازخواست می کنند ، خود نیز مورد بازخواست پروردگارند .
گاهی یک قطره از احساس « بندگی » کوهی از غرور و غفلت را ذوب می کند گاهی یک لحظه « بیداری » حباب یک عمر خواب و خیال را می شکند . چه مغتنم و پربهاست ، لحظه ای که یک مسئول ، در حیاط خلوت دلش و گوشه ای از کارهای روزانه اش ، دقایقی با خدای خویش خلوت کند مثل کسی که روبروی اینه می نشیند تا خود را خوب ببیند ، در برابر « آینه عبودیت » بنشیند و به « سیمای بندگی » خود به دقت بنگرد ...
آخرت خود را برای دنیای مردم باختن ، هیچ مقرون به صرفه نیست و از خود و خدا غافل شدن و به مردم پرداختن هم از فرزانگی نیست .
نکند چنان شده باشیم که ؛
بگذاشته ایم آنچه برداشتنی است برداشته ایم آنچه بگذاشتنی است
باشد که غبار نسیان و غفلت بر دل ننشیند
و اگر نشسته است ، برخیزد !...
رها کنید دگر صحبت مداوا را
فراق اگر نکشد ، وصل کشد ما را
تمام عمر تو ما را نظاره کردی و ما
ندیده ایم هنوز آن جمال زیبا را
شراره های دلم اشک شد ز دیده چکید
ببین چگونه به آتش کشید، دریا را
قسم به دوست که یک موی یار را ندهم
اگر دهند به دستم ، تمام دنیا را
به شوق انکه ز کوی تو ام نشان آرد
به چشم خویش کشیدم غبار صحرا را
جنون کشانده به جایی مرا که نشناسم
طریق کعـبه و بتخانه و کلیسا را
تمام عمر به خورشید و ماه ناز کنم
اگر به خانه تاریک من نهی پا را
نسیم صبح ز راهی که امدی برگرد
ببر سلام ز من آن عزیز زهرا را