نوشتن از شهید قلمی شاهد میخواهد و منِ درمانده در خویش، از که بگویم که معترفم به درماندگیم در برابر به جای آوردن حق و حرمت قطرهای از خون پاکش.
پس زبان در کام میگیرم و از شهید از زبان شهید میگویم:
و میداند که پایان نیست بلکه آغازیست بر یک پایان...
" ...شهادت پایان نیست، آغاز است، تولدی دیگر است در جهانی فراتر از آنکه عقل زمینی به ساحت قدس آن راه یابد. تولد ستارهای است که پرتو نورش عرصه زمان را در مینوردد و زمین را به نور ربالارباب اشراق میبخشد.شهید منتظر مرگ نمیماند، این اوست که مرگ را برمیگزیند. شهید پیش از آنکه مرگ ناخواسته به سراغ او بیاید، به اختیار خویش میمیرد و لذت زیستن را نیز هم او می یابد نه آن کس که دغدغه مرگ حتی آنی به خود او وانمیگذاردش و خود را به ریسمان پوسیده غفلت میآمیزد... " شهید سید مرتضی آوینی
و چه زیبا از عشق میگوید...
"... به خاطر عشق است که فداکاری می کنم. به خاطر عشق است که به دنیا با بی اعتنائی می نگرم و ابعاد دیگری را می یابم. به خاطر عشق است که دنیا را زیبا می بینم و زیبائی را می پرستم. به خاطر عشق است که خدا را حس می کنم، او را می پرستم و حیات و هستی خود را تقدیمش می کنم.عشق هدف حیات و محرک زندگی من است. زیباتر از عشق چیزی ندیده ام و بالاتر از عشق چیزی نخواسته ام. عشق است که روح مرا به تموج وا می دارد، قلب مرا به جوش می آورد، استعدادهای نهفته مرا ظاهر می کند، مرا از خودخواهی و خودبینی می رهاند، دنیای دیگری حس می کنم، در عالم وجود محو می شوم، احساسی لطیف و قلبی حساس و دیده ای زیبابین پیدا می کنم. لرزش یک برگ، نور یک ستاره دور، موریانه کوچک، نسیم ملایم سحر، موج دریا، غروب آفتاب، احساس و روح مرا می ربایند و از این عالم به دنیای دیگری می برند … اینها همه و همه از تجلیات عشق است... " شهید دکتر مصطفی چمران
و ذوب میشود در عبودیت معبود...
" ...دیگر نمیخواهم زنده بمانم، من محتاج نیست شدنم، من محتاج تو هستم، خدایا! بگو ببارد باران، که کویر شورهزار قلبم سالهاست، که سترون مانده است، من دیگر طاقت دوری از باران را ندارم، خدایا دوست دارم تنهای تنها بیایم ، دوست دارم گمنام گمنام بیایم، دور از هر هویتی، خدایا! اگر بگوئی لیاقت نداری، خواهم گفت:«لیاقت کدامیک از الطاف تو را داشتهام، خدایا دوست دارم سوختن را، فنا شدن را ، از همه جا جاری شدن را، به سوی کمال انقطاع روان شدن را... " شهید احمدرضا احدی
و این قطرهای بود از دریای خروشان عشق و معرفت و اعتقاد فرزندان خمینی(ره).
و تو ای فرزند نسل سوم این تفکر خدایی، به گوش باش، شاید همین فردا صدای "هل من ناصر ینصرنی" عاشورایی دیگر را بشنوی، فکرو عملت را آماده کن برای خدایی شدن.
بیــا ببین کـه غلامت ، غلام دنیـــا شد
اسیــر غفـلت و پـــابند آرزوهـــا شد
دلی که نرم و ظـریف پر از محبت بود
ز اِدیاد معـــاصی چـو سنگ خارا شد
چنان به ظلم و جنایت گرفته خو دل من
که سینه ام تهـی از غصه های زهـرا شد
لبــاس نــوکــری تو گشــاد شد به تنم
گمان کنم که دگر حکم عزل امضا شد
ز فکر خــال سیــاهت چو آمدم بیـرون
بـرای من رخ شیطــان چقدر زیبــا شـد
غــریبی تـو به عـالم نـه از غــریبه بــود
کـه باعثش بخــدا بی حیــایـی مــا شد
از آن زمان که شهیــدان ز یاد مــا رفتند
بساط ظلم و دورویــی دوباره بـر پا شد
غــروب جمعـه چـو پرونده مـرا دیـدی
دوباره اشک تو جاری زخاک زهرا شد