فخرالمحققین سیّد محمد اشرف، سبط سید الحکما میرداماد، در کتاب «فضائل السادات» از کتاب «مدهش» ابن جوزی نقل می فرماید: که مردی از پرهیزکاران وارد مصر شد. آهنگری را دید که آهن تافته و گداخته را با دست [بدون انبر] از کوره بیرون می آورد و حرارت آهن به دست او هیچ آسیبی نمی رساند. با خود گفت: این شخص یکی از بزرگان است. پیش رفت و سلام کرد و گفت: تو را به حق آن خدایی که در دست تو این کرامت را جاری نموده، برای من دعایی کن. آهنگر تا این سخن را شنید گریست و گفت: گمانی که درباره ی من کردی صحیح نیست، من از پرهیزکاران و صالحان نیستم. آن مرد گفت: انجام چنین کاری جز به دست بندگان صالح خدا امکان پذیر نیست!
آهنگر گفت: صحیح است اما دست من هم سببی دارد. آن مرد اصرار کرد تا از علّت امر مطلع شود.
آهنگر گفت: روزی بر در همین مغازه مشغول کار بودم، زنی بسیار زیبا و خوش اندام که کمتر مانند او را دیده بودم جلو آمد و اظهار فقر و تنگدستی شدیدی کرد. من دل بر رخسار او بستم و شیفته ی جمالش شدم و لذا به او تمایل نشان دادم و او را دعوت به گناه کردم و گفتم در صورتی که به چنین کاری راضی شوی هرچه احتیاج داشته باشی برمی آورم.
زن در پاسخ گفت: از خدا بترس، من اهل چنین کاری نیستم من به او گفتم: پس برخیز و دنبال کار خود برو. او نیز برخاست و رفت، اما طولی نکشید که دو مرتبه برگشت و در اثر تنگدستی مجبور شد که خواسته ی مرا بپذیرد، اما با این شرط که به مکان خلوتی بروند که غیر او و من کسی دیگر در آنجا نباشد.
من قبول کردم و او را به خانه ی خود بردم و درها را محکم بستم و آنگاه به جانب زن رفتم. آن زن چون برگ بید به لرزه افتاد و قطرات اشک چون ژاله از دیده بارید.
به او گفتم: چرا می لرزی؟ گفت به شرط من عمل نکردی، زیرا غیر از من و تو، پنج نفر دیگر این جا حضور دارند که آنها عبارتند از: خدا، دو فرشته ی من، و دو فرشته ی تو که مأمور کتابت اعمال هستند.
وقتی این سخن را از زن شنیدم، آتش شهوت در من سرد شد و از آن عمل زشت منصرف شدم و آنگاه از پول و کالا هر مقدار که در توان داشتم به او دادم، زن صالحه نیز در مقابل دست به دعا برداشت و گفت خداوندا چنان چه او از خوف تو، آتش شهوت به من را سرد کرد تو نیز آتش دنیا و آخرت را بر او سرد کن، که دعای آن زن به اجابت رسید، و از آن پس حرارت آتش بر من اثر ندارد و بدون انبر، آهن ها را از کوره بیرون می آورم.