چون حسین آن شاه وسلطان سخاء
گشت وارد در زمین کربلا
اسب آن شه از تک و رفتار ماند
کرد اعلام جفاءوابتلاء
شه عوض فرمود اسب خویش را
اسبها کردند اعلام بلاء
هفت اسب تیز تک ماندند سرد
گشته بودند عاری از مهر و صفا
شه بپرسید از یکی پیر محل
نام آن دشت و زمین پر جفاء
پیر گفتا خسروم معذور دار
نام اینجا هست دشت کربلا
شاه گفتا این زمین کربلاست
آب وخاکش با دل و جان آشناست
بار بگشائید اینجا کربلاست
عطر او بر روح و جان ما شفاست
بار بگشائید خوش منزل گهیست
منظرش از بهر یاران آشناست
کربلا باشد منای یار من
کربلا طور تجلّی گاه ماست
کربلا دشت محن دشت بلاست
قتلگاه و مقتل یاران ماست
کربلا باشد برایم مقتلم
کربلا میعاد جان بازی ماست
کربلا از عرش اعلا برتری
خاک تو از بهر ما عین شفاست
در هوایت، کربلا جان میدهم
وادیت آن کعبه دلهای ماست