… در هیاهوی زندگی و ازدحام مردم و کثرت اشتغالات و گرفتاریهای کاری و روزانه ، صدایی هرچند ضعیف به گوش می رسد که از عمق وجودمان بر می آید ، تا ما را به خود آورد ، تا ما کمی آنطرف تر از امروز را هم نگاه کنیم و این قدر در کار و شعار و گزارش و مطبوعات و خط و جناح و میز و مهر و امضاء غرق نشویم .
وقتی کسی « مسئول » می شود به دو معنی است یکی اینکه پست و مقامی بدست می آورد و به ریاست و وزارت و وکالت و معاونت و مدیریتی می رسد ، معنای دیگرش آنست که نسبت به بعضی امور و عملکردهایش مورد بازخواست و « سئوال » قرار می گیرد و « مسئول » است .
و ... این معنی اغلب فراموش می شود و مسئولان گاهی در پیچ و خم اشتغالات روزمره از یاد می برند که اگر بر مردم رئیس و بالادست اند ، در پیشگاه خدا بنده اند و فرودست . اگر فرمان می دهند ، خودشان هم تحت فرمان خدایند ، اگر بازخواست می کنند ، خود نیز مورد بازخواست پروردگارند .
گاهی یک قطره از احساس « بندگی » کوهی از غرور و غفلت را ذوب می کند گاهی یک لحظه « بیداری » حباب یک عمر خواب و خیال را می شکند . چه مغتنم و پربهاست ، لحظه ای که یک مسئول ، در حیاط خلوت دلش و گوشه ای از کارهای روزانه اش ، دقایقی با خدای خویش خلوت کند مثل کسی که روبروی اینه می نشیند تا خود را خوب ببیند ، در برابر « آینه عبودیت » بنشیند و به « سیمای بندگی » خود به دقت بنگرد ...
آخرت خود را برای دنیای مردم باختن ، هیچ مقرون به صرفه نیست و از خود و خدا غافل شدن و به مردم پرداختن هم از فرزانگی نیست .
نکند چنان شده باشیم که ؛
بگذاشته ایم آنچه برداشتنی است برداشته ایم آنچه بگذاشتنی است
باشد که غبار نسیان و غفلت بر دل ننشیند
و اگر نشسته است ، برخیزد !...