سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانشمند رابرای دانشش بزرگ بشمار و درگیری با وی را واگذار [امام کاظم علیه السلا]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :40
بازدید دیروز :77
کل بازدید :497163
تعداد کل یاداشته ها : 243
103/2/6
1:27 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
فواد[114]
در باغ شهادت را نبسته اند. کلیدش را هم کسی نشکسته است. جنگ همان جنگ است. از آغاز تاریخ تا پایان آن همواره نزاعی بین حق و باطل وجود داشته و خواهد داشت. جنگ ادامه دارد. تنها این مختصات جنگ است که تغییر می کند و این ماییم که باید زمین جدید بازی را خوب بشناسیم. باید جبهه ها را پیدا کنیم. سکوت در این میدان جایز نیست. نشستن به منزله همراهی با دشمن است. باید برخیزیم. زمانی کشور به کسانی نیاز داشت که سلاح بر دوش بگیرند. امروز به کسانی نیاز دارد که تولید علم را کلید بزنند؛ به کسانی که مقابل منافقان داخلی بایستند؛ به کسانی که مقابل اندیشه های فاسد وارداتی قد علم کنند؛ به کسانی که از گفتمان انقلاب دفاع کنند؛ به کسانی که نرم افزار انقلاب را تدوین کنند؛ به کسانی که مقابل انقلابیون شرمنده بایستند؛ به کسانی که حاضر باشند از خودشان عبور کنند؛ به کسانی که حاضر باشند هزینه بدهند؛ به کسانی که فقط با خدایشان معامله کنند.

خبر مایه
پیوند دوستان
 
عاشق آسمونی همفکری این راه بی نهایت وبلاگ گروهی فصل انتظار مکاشفه آخرالزمان و منتظران ظهور یک لحظه با یک طلبه! بتلیجه ● بندیر ● سجاده ای پر از یاس در کوی بی نشان ها د نـیـــای جـــوانـی ... حبل المتین ... نمازگذار جبهه وبلاگی غدیر ● رایحه ● جاکفشی عروج تخریبچی هیات محبان بقیةالله روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداه شلمچه جاده خاطره ها .: شهر عشق :. نسیم قدسیان رنگارنگه یک فنجان شعر سلام شهدا سرافرازان یک ایحسب الانسان ان یترک سدی «نجوای شبانه» رند نور توشه آخرت نشانه ساحل نشین اشک بچّه شهید (به یاد شهدا) شهدای دفاع مقدس شهید قنبر امانی چفیه استشهادی خط سوم نگاه منتظر مرصاد صفحات خط خطی فرشتگان رنجور در حسرت شهادت قبیله ی زمین شریعت پاینده کلک بهار مهندسی متالورژِی فدایی سید علی از فرش تا عرش بر و بچه های ارزشی دوزخیان زمین شش گوشه نه آبی .. نه خاکی یا زهرا(س) یادگار آل یاسین نورهدایت امیدزهرا هامون و تفتان صبح دیگری در راه است .... شاهد کشکول سیب گلاب نسیم وحی عوامل پیشرفت ،راه‌های پیشرفت و موانع پیشرفت چیست ؟ عکس جالب مهدیار دات بسیجی کبوترانه من هیچم علوم قرآنی Quranic Sciences آفرینش قاضی مالخر خاطرات باور نکردنی یک حاج اقا حزب اللهی مدرنیته گنجینه قصار خودت va خودم .: حرف دل :. کجایید ای شهیدان خدایی ● باد صبا ● سیب سرخ انتظار فوتوبلاگ وصال نشانه های ظهور موعود پرواز نیلوفرعاشق طلبه میلیونر حریم یاس یکدلی در سفر زندگی شهید امر به معروف زوبونی عشق حسین(ع) و در باره ی معصومین نیم پلاک یعنی شهید وبلاگ فرهنگی اجتماعی عاشورا وبلاگ ایران اسلام در گوشی با خدا مشهد وبلاگ خاطرات مخلصات سوخته دل با معرفت ترنم بهاری یادداشت پرس و جو حاج صالح رهپویان وصال تمنای وصال بیقرار ظهور امتداد استخاره با قرآن مداحی و مولودی پایگاه اطلاع رسانی استاد انصاریان تجلی اعظم شیعه نیوز شبهای پیشاور بهترین ها امام موسی صدر شهید چمران سایت اطلاع رسانی استاد مصباح یزدی گل گفته معبر خدای که به ما لبخند میزند بسیج . خودباوری . شکوفائی و نوآوری واحد106 لشگرامام حسین وبلاگ فرهنگی اجتماعی عاشورا گنجینه معرفت بی قرار سلام113 آفتاب مهربانی فرزند شهید بسیجی مردان بی ادعا بسم رب المهدی ما زنده ایم مبلّغ مجمع فرهنگی مذهبی بهشت نور .::: مجاهدین ولایت :::. شجره طیبه قدسیان شمیم رضوان نقطه رهایی رایحه وصال فاطمه برترین بانوی جهان ستاد یادواره شهدای ارسباران جهان شناسی رهرو شهیدان

سردار رضایار :در دوران دفاع مقدس ، بنده در سپاه اردبیل حضور داشتم و هر روز شاهد حضور بسیجیان کم سن و سالی بودم که پیش بنده می آمدند و خواستار رفتن به جبهه و مناطق عملیاتی بودند .یک روز نوجوانی کم سن و سال بنام مرحمت بالازاده پیشم آمد و گفت می خواهم به جبهه بروم و لطف کنید مرا هم اعزام کنید. خیلی هم پافشاری می کرد . بنده هم با توجه به کمی سن ایشان ، گفتم : 13 ساله ها نمی توانند به جبهه بروند !

  

 مرحمت هم خیلی غمگین و ناراحت رفت . مدتی پیدا نبود . به پدر و مادرش گفته بود کار مهمی پیش آمده که باید به تهران برود، اما نگفته بود، چه کاری؟
وقتی با اصرار از پدر و مادر اجازه گرفت، بی‌درنگ راهی تهران شد؛ شنیده بود باید به خیابان پاستور برود و رفت. هر طور بود وارد ساختمان ریاست جمهوری شد؛ می‌گفت باید حتماً رئیس جمهور را ببیند؛ کار آسانی نبود؛ با پا در میانی این و آن بیرون ساختمان ریاست جمهوری منتظر ماند؛ آن روزها «آقا»، رئیس جمهور بود، حضرت امام خامنه ای
وقتی آقا برای رفتن به مراسمی از ساختمان بیرون آمدند، مرحمت بالازاده خودش را به ایشان رساند، تلاش محافظان نتیجه‌ای نداشت، چون آقا به اشاره اجازه داده بودند تا این نوجوان را ملاقات کنند؛ مرحمت 13 ساله با لهجه شیرین آذری و شاید هم به زبان آذری گفت «آقا! یک خواهش داشتم».

آقا با مهربانی حالش را پرسیدند و نامش را و بعد گفتند «خب، چه خواهشی پسرم؟» مرحمت که هیجان‌زده بود، نفس عمیقی کشید و گفت «آقا! خواهش می‌کنم به آقایان روحانی و مداحان دستور دهید دیگر روضه حضرت قاسم (ع) نخوانند!» آقا پرسیدند «چرا فرزندم؟ و مرحمت که حالا دیگر بغضش ترکیده بود و هق‌هق گریه امانش نمی‌داد با کلماتی بریده بریده گفت «آقا! حضرت قاسم (ع) هم مثل من 13 ساله بود که امام حسین (ع) به او اجازه میدان داد، اما فرمانده سپاه اردبیل اجازه نمی‌دهد به جبهه بروم، می‌گوید 13 ساله‌ها را نمی‌فرستیم».

  مرحمت 13 ساله به اردبیل بازگشت، اما برخلاف دیروز که از اردبیل به تهران می‌آمد، دلگرفته و غمزده نبود؛ از خوشحالی در پوست نمی‌گنجید، دلش برای اینکه زودتر برسد، پر می‌کشید. کاش اتوبوس هم پر داشت.

 نامه ای از جیبش درآورد و با کمال شجاعت و خوشحالی  داد به  من و گفت باز کن و بخوان !بنده فکر کردم حتما رفته از یکی از ادارات و یا پایگاهها نامه ای آورده که شاید اعزامش کنند ، ولی وقتی نامه را باز نمودم ، شگفت زده شدم !!! نمی دانم چشمانم درست می بیند !آری متن نامه ، دستخط مبارک حضرت آیت ا... خامنه ای بود . مرحمت در آن زمان با مشکلات فراوان توانسته بود از حضرت آقا دستخطی بگیرد که متن آن به قرار زیر بود :

 بسمه تعالی

  جناب آقای رضایار !

 مرحمت را مرحمت کنید برود . 

 والسلام سید علی خامنه ای

 آری مرحمت بالازاده با نشان دادن مجوز آقا، وارد تیپ عاشورا شد.
شجاعت و درایت را با هم داشت و همه در حیرت که این همه در یک نوجوان 13 ساله چگونه جمع شده است؛ بر و بچه‌های تیپ عاشورا چهره مهربان و جدی مرحمت را از یاد نمی‌برند؛ بیشتر اوقات کنار فرمانده‌اش شهید «مهدی باکری» دیده می‌شد.
«مرحمت بالازاده» روز 21 اسفند 1363 در عملیات «بدر» در جزیره مجنون شهید شد؛ در عملیاتی که شهید «مهدی باکری» هم در  آن به آسمان پرگشود.
« به نقل از سردار رضایار – فرمانده دانشکده علوم و فنون نیروی مقاومت بسیج  در سال 1381»

 منبع : سایت ستاد یادواره شهدای ارسباران


90/7/4::: 7:58 ع
نظر()
جاذبه   
  
پیامهای عمومی ارسال شده
+ اما من وا مانده این عالم خاکی باز هم جا ماندم . میخانه را نبستند جام مرا شکستند ...
+ بهره ما از ماه رجب چیست ؟
+ در دنیا اگر خودت را مهمان حساب کنی وحق تعالی را میزبان! همه غصه ها می رودچون هزارغصه به دل میزبان است که دل میهمان از یکی از آنها خبر نداردهزار غم به دل صاحبخانه است که یکی به دل مهمان راه ندارد http://tabehesht.parsiblog.com